دلم شلمچه میخواهد ...
هنوز گاهی بیاد شبهای جمعه اش اشکهایم بغض میشوند
و بغض هایم در کنج گلو بی صدا دفن میشوند...
نمیدانم چرا هنوز بدون شهدا نفس میکشم!
چرا دلتنگی هایم به گوششان نمیرسد؟
شهدا ما را فراموش نکنید
ما را که شبیه هرچیزی شده ایم الا خودمان!
ما را در این آشفته بازار که غربت شما بیداد میکند رها نکنید...
آخر ما هم مثل شما از هوای مسموم شهر بیزاریم
اما چه کنیم ک محکومیم به ماندن و ذره ذره متلاشی شدن....
..............
دلــم برای آن غروبی ، که نشستیم روی خاکهای ♥ شلمچه♥
و خورشید آهسته آهسته خاموش شد
و من به بی لیاقیتمـــ می اندیشیدم که من کجا و اینجا کجا،
تنــــــگ شده !
دلتنگ همان بی لیاقتی ام،آنجا بی لیاقت باشم، بهتر از این ست که اینجا حیران باشم ....